باز دلها بی تاب است
باز باران است
باز باران دلهایی را عاشق کرده
در گوشه ای دیگر دو یار را ازهم جدا کرده
باز صدای ناز و قشنگش در کوچه پیچیده
باز در این کوچه بوی خاک نم خورده ، بوی باران پیچیده
باز باران ، اشکهای عاشقی را درمیان خود کشیده
باز معشوق در میان باران شبانه اشکهای عاشق خود را ندیده
باران می آید در این هنگام
شاعری شعر می سراید شباهنگام
بوی باران درمیان باغ پیچیده
عطر رز سپید خیس در هوای این باغ پیچیده
در هوای سرد بارانی ، ازمیان دشتهای پر از گل آری ، راه باید رفت گاه
سلام.
عشق ، باران، ...
قشنگ بود. مرسی
خواهش