از پشت پنجره های انتظار آمدن باران همراه با برف را نظاره میکنم.
گاهی چند قطره باران و گاهی چند برف سفید . بخار روی شیشه ، سرمای سخت زمستان را به نظاره نشسته است و من با پاک کردن آن به کوچه نگاه میکنم.
کوچه غرق سکوت است ، گویی تا به حال کسی از آن رد نشده و او منتظر عابریست که از او بگذرد و رد پایی از خود بر روی سفیدی برف به یادگار بگذارد.
نگاه من به انتهای کوچه و به تاریکی آن دوخته شده ، گویی کسی قرار است بیاید.
چه سکوت سردی ، چه انتظار سردی .
یک نفر از آن تاریکی به سمت کوچه می آید و هر قدمی که بر میدارد حاکی از شتاب او برای رسیدن به پناهگاهی گرم است. رد پاهای او روی برف سفید افتاده و برف دوباره آن را پاک میکند.
در آن سوی کوچه چند نفر به بازی مشغول شده اند ، برفهای سفید را با پاهایشان له میکنند ، انگار نمیدانند اینجا کسی هست که از کثیف شدن برفها رنج می برد.
ولی هرچه برفها را لگد میکنند باز آنجا سفید می شود و برف با چنان قدرتی می بارد که هیچکس نمی تواند سفیدی او را از او بگیرد.
همه جا سفید سفید شده و من در انتظار کسی هستم که سفیدی را دوست دارد. روزی باهم به سفیدی فکر میکردیم و سفید می گفتیم و سفید می شنیدیم.
او در یک شب برفی سفید مرا رها کرد و من همیشه در شبهای سفید در انتظار او هستم و چشم براه از پشت پنجره به انتهای کوچه نگاه می کنم ، در حسرت روزهای از دست رفته و در فکر لحظه های با او بودن قطره اشکی سمبل عشق از چشمانم جاری می شود.
به خود میگویم کاش حتی برای یک لحظه از او غافل نمی شدم و او را برای هر چند لحظه ای کوتاه رنج نمیدادم و با گفته های خود او را آزرده خاطر نمی کردم.
کاش با تمام سفیدیها دوست بودم و برای او از همه آنها سخن میگفتم.
سلام شیطون این آهنگ با حالو از کجا آوردی؟؟؟؟
عکستم خیلی قشنگ بود..............
azinabbassioun@ymail.com
خواهش.
خیلی دنبالش گشته بودم.